بازدیدها: 0
این فایل در قالب ورد Word در ۱۴ صفحه تهیه و تظیم و در آن به معماري و فرهنگ پرداخته است.
معماري و فرهنگ
مقدمه
امروز شايد بيش از هر زمان ديگر در عرصه معماري و شهر دچار نابساماني و ناسازي هستيم. از سويي با بناهايي مواجه هستيم كه هيچ نسبتي با تاريخ و فرهنگ سرزمين ما نداشته و بدون وجود زمينههاي فرهنگي، اجتماعي و فلسفي، بنا به سليقه و خوشامد كارفرمايان و طراحان، با اقتباس از نمونههاي خارجي، در گوشهگوشه شهرهاي ما سر بر آورده و ديدگاه متحير شهرنشينان را به خود خيره مينمايند. از سويي ديگر، به خصوص در زمينه معماري مسكوني، شاهد ساخت بناهايي هستيم كه تحت حاكميت ديدگاه اقتصادي به شهر و معماري و در پي سودآوري هرچه بيشتر، ويژگيهاي فرهنگي، اجتماعي و طبيعي زمينه ساخت خود را يكسره ناديده انگاشته و بيتوجه به مشخصات متنوع فرهنگي اقوام گوناگون ايراني، در تمامي پهنه وسيع و متنوع سرزمين ايران، يكسان و يكشكل ساخته شده و به واسطه عدم انطباق با الگوهاي فرهنگي و شيوه زندگي، امكان زيست مطلوب و رشد و تعالي انسانها در مراتب مادي و معنوي را از آنان سلب مينمايند. موارد مذكور و مثالهاي ديگري از اين دست حاكي از عدم توجه به وجه فرهنگي معماري و اهميت غيرقابل انكار الگوهاي فرهنگي و اجتماعي در آفرينش اثر معماري بوده و زمينه تنزل معماري به ساختمانسازي و سرپناهسازي را فراهم آورده است. در سلسله مطالب معماري و فرهنگ با هدف تبيين معماري به عنوان امري فرهنگي، در پي يافتن پاسخهايي براي سئوالات زير هستيم: فرهنگ چيست؟ كاركردها و مظاهر آن كدامند؟ چه ارتباطي ميان الگوهاي فرهنگي و معماري و شهرسازي مردمان يك سرزمين وجود دارد؟ در بستر فرهنگي ايران، نمودهاي معماري الگوهاي فرهنگي كدامند؟ وضعيت معماري و شهرسازي معاصر كشور ما بدين لحاظ چگونه است؟…
معماري و فرهنگ
[۱]
واژه فرهنگ همانند بسياري از واژهها در زبان فارسي در طول دوران شكلگيري و حيات خود، در هماهنگي با سير تحول افكار و ذهنيات انسانها، دچار تغييرات معنايي و كاربردي شده است. لغت نامه دهخدا فرهنگ را متشكل از دو جزء (فر، پيشوند + هنگ از ريشه ثنگ اوستايي به معني كشيدن، فرهختن و فرهنگ) ميداند و آن را مترادف كشيدن و نيز به معني تعليم و تربيت قرار ميدهد. در فرهنگ معين، واژه فرهنگ مركب از دو واژه “فر” و “هنگ” به معناي ادب، تربيت، دانش، علم، معرفت و آداب و رسوم، تدبير و چاره، عقل و خرد، واژهنامه و كتاب لغت ذكر شده است. در فرهنگ رشيدي (قرن ۱۱) آمده است: « فرهنج و فرهنگ، ادب و اندازه و حد هر چيزي، و ادب كننده و امر به ادب كردن»
بر اساس ريشهيابي واژه فرهنگ و جستجو در معاني دو جزء آن (“فر” معادل شكوه، عظمت يا جلو، بالا، بر، پيش و “هنگ” به معناي كشيدن، سنگيني و وقار و قصد و آهنگ)، فرهنگ را از نظر لغوي ميتوان به معناي بالا كشيدن، بركشيدن و بيرون كشيدن فر و شكوه از درون انسان و متجلي كردن آن دانست. در اين صورت ميتوان آن را مترادف تعليم و تربيت و ادب آموختن و پرورش دانست كه موجب بيرون كشيدن تواناييها، پيش بردن و سوق دادن به سمت جلو و تجلي توان و گوهر دروني است.
تأملي در معناي واژه فرهنگ و نحوه كاربرد آن در ادبيات منظوم و منثور ايران بيانگر آن است كه معناي گذشته اين واژه در زبان فارسي حداقل دربردارنده دو موضوع عمده بوده است: يكي به معناي پرورش دادن، ادب آموختن و… و ديگري شامل دستهاي از معاني با بار معنايي مثبت به معناي ادب، تربيت، معرفت و …( البته لازم به ذكر است هر دو دسته اين معاني داراي بار معنايي مثبت هستند.) ذكر اين نكته و توجه به آن از آنجا حايز اهميت است كه در ادامه خواهيم ديد تعاريف متداولي كه امروزه از كلمه فرهنگ وجود دارد بيانگر نوعي تبديل و تغيير در معنا و نحوه كاربرد اين واژه در ادبيات ايران و جهان است.
در جهت روشن شدن معناي امروزي واژه فرهنگ از ميان تعاريف موجود چند نمونه متفاوت بيان ميشوند:
“- فرهنگ كليت درهم تافتهاي است شامل دانش، دين، هنر، قانون، اخلاقيات، آداب و رسوم و هرگونه توانايي و عادتي كه انسان به عنوان عضوي از جامعه به دست ميآورد. (تايلور، انسانشناس انگليسي ،۱۸۷۱)
– يك فرهنگ اشارتي است به راه و روش مشخص يك گروه از آدميان يا طرح كامل زندگي آنان. (كلاكن، انسانشناس آمريكايي،۱۹۵۱)
– فرهنگ كليتي تام است از ويژگيهاي مادي، فكري و احساسي كه يك گروه اجتماعي را مشخص ميكند. فرهنگ نه تنها هنر و ادبيات را در برميگيرد، بلكه شامل آئينهاي زندگي، حقوق اساسي نوع بشر و نظامهاي ارزشي سنتها و باورها ميباشد. (يونسكو، ۱۹۹۷)
– فرهنگ عبارت است از ارزشهايي كه اعضاي يك گروه معين دارند. هنجارهايي كه از آن پيروي ميكنند و كالاهاي مادي كه توليد ميكنند. (گيدنز، جامعه شناس انگليسي، ۱۹۸۹)” (آشوري، ۱۳۸۶)
– فرهنگ عبارت است از كيفيت يا شيوهاي بايسته و يا شايسته براي آندسته از فعاليتهاي حيات مادي و معنوي انسانها كه مستند به طرز تعقل سليم و احساسات تصعيدشده آنان در حيات معقول تكاملي باشد. (علامه جعفري)
تعاريف موجود بسيار متنوع هستند، اما پس از بررسي مجموعهاي از اين تعاريف ميتوان به نكات مشتركي رسيد كه در اكثر آنها به شيوهها و بيانهاي گوناگون تكرار ميشوند. بررسي اشتراكات تعاريف و توجه به نمودهاي بارز الگوهاي فرهنگي در زندگي روزمره ميتواند تا حدي روشنگر چيستي مقوله فرهنگ، كاركردها، مظاهر و مصاديق آن باشد. بر اين اساس ميتوان گفت فرهنگ الگوهاي كلي ذهني مشترك و مرسوم در ميان اعضاي يك اجتماع فرهنگي است كه به نحوه تفكر، احساس و رفتار اعضاي آن اجتماع در رابطه با خود، ديگران، محيط (طبيعي و مصنوع) و ماوراء، در مراتب مادي و معنوي زندگي، شكلهاي معنيدار و مشخصي ميبخشد؛ به گونهاي كه قابليت اين الگوها در طول تاريخ در تضمين بقاي آن اجتماع فرهنگي و متعادل نمودن روابط اعضاي آن با موارد ذكر شده اثبات شده باشد. به اين ترتيب فرهنگ به اعضاي يك اجتماع انساني در تطبيق با محيط زيست و تنظيم روابط اجتماعي قابليتها و آمادگيهاي شكل گرفته و الگوداري ميبخشد. بين فرد، جامعه و محيط تعادل برقرار ميسازد، به سبب ماندگاري و پايداري در طول زمان و مشترك بودن ميان اعضاي يك اجتماع، تداومبخش حيات اجتماعي و وحدت بخش و انسجام دهنده ارزشهاي جامعه است. از سوي ديگر از آنجا كه در ميان گروههاي مختلف انساني و در رابطه با وضعيت طبيعي، جغرافيايي، اعتقادي و… مختلف شكل گرفته و در بين جوامع گوناگون متفاوت است، از عوامل هويتي يك گروه انساني محسوب ميشود. در حقيقت “هر فرهنگ الگوهاي رفتاري ويژهاي را در اعضايش ميپروراند كه با آن الگوها بتوانند بهتر و آسانتر خود را با محيط زيست خود تطبيق دهند و روابط اجتماعي بين آنها به گونهاي تنظيم گردد كه كمترين تنشها را در روابط داخلي خود داشته و در برخورد با جهان بيرون به گونهاي رفتار كنند كه به دوام و بقاي اجتماع فرهنگي آنها آسيب سهمگيني وارد نيايد.” (ثلاثي، ۱۳۸۷) بنابراين الگوهاي فرهنگي به طور آگاهانه و ناآگاهانه بر تمام رفتارها و كنشهاي اعضاي جامعه نفوذ كرده و در تمام شئون زندگي آنان همواره حضور دارند.
اين الگوها كه در اثر تعامل اعضاي يك اجتماع انساني با يكديگر و با طبيعت زيستگاه خود در طول ساليان متمادي شكل ميگيرند، به صور گوناگون در نحوه تفكر، احساس و رفتار، شيوه زندگي، كليه تلاشهاي مادي و معنوي آنان، از جمله در تمامي مصنوعات يك مجموعه انساني، عينيت مييابند. از ميان تمام مصنوعات انساني، شهر و معماري نيز به عنوان نمودهايي از تلاش انسانها در سامان دادن به جريان زندگي خصوصي و عمومي خود در مراتب مادي و معنوي وجودشان، به واسطه انسانهاي پديد آورنده خود در ارتباط مستقيم با الگوهاي فرهنگي قرار گرفته و ريشه در فرهنگ مردمان يك سرزمين دارند. در حقيقت ساكنان يك محدوده فرهنگي و سرزميني بر اساس ارزشها، باورها، فضاي حاكم بر انديشه و تلقي ذهني آنها از نظم، كه خود متاثر از عوامل گوناگوني است، در بستر يك سرزمين با ويژگيهاي جغرافيايي و اقليمي مشخص و در تعامل با شرايط اقتصادي، به سازماندهي و ايجاد نظم در محيط زندگي خود ميپردازند و ماحصل اين فرايند طولانيمدت از تاثير و تاثر عوامل فرهنگي و سرزميني در يك جامعه انساني، تكوين و تجلي مفهوم معماري در معناي جامع و كامل خود است. همه محيطهاي انسانساخت، نتيجه انتخاب راهحلهايي از بين تمام گزينههاي ممكناند. “انتخابهاي خاصي كه جامعه روا و عرف ميشمارد مظهر فرهنگ آن جامعه است. در حقيقت يكي از راههاي بررسي فرهنگ نظر كردن به عامترين انتخابهاي جامعه است. روايي انتخابهاست كه در هر فرهنگ اماكن و بناها را از اماكن و بناهاي فرهنگهاي ديگر متمايز ميكند.” (راپاپورت، ۱۳۸۸) بنابراين معماري پديدهاي فرهنگي و به اين اعتبار پديده بومي است. عليرغم آنكه معماري و شهر محصول تاثيرگذاري عوامل متعددي نظير اقليم، جغرافيا، اقتصاد، ويژگيهاي اجتماعي و فرهنگي و… هستند، اما در ميان عوامل ياد شده “فرهنگ” در تعامل با ويژگيهاي محيطي، نقشي تعيينكننده در نحوه شكلگيري محيطهاي انسانساخت ايفا مينمايد.
در ادامه مطلب و در پي تبيين معماري به عنوان موضوعي اساساً فرهنگي نمونههايي از نحوه تاثير الگوها و باورهاي فرهنگي در شكلگيري شهر و معماري ايراني، در مراتب معنوي و مادي آن مورد بررسي قرار خواهد گرفت.
در تاريخ ايران و در انديشه ايرانيان باستان، شهر نمادي از بهشت، مكاني براي تجلي آرمانهاي جامعه انساني، ارزشها، آرزوها و مكاني مقدس است. در باور آنان شهر محلي است براي محافظت انسان در برابر گزندهاي اهريمن؛ حصار شهر همچون سنگري شهرنشينان را در برابر اهريمن ويرانگري و تباهي كه در محيطهاي نامنظم و آشفته بيرون شهر منزل دارد، حفظ مينمايد. بنا نهادن شهر همراه با آيينهاي اسطورهاي در مكان و زمان خاص، پيافكني شهر توسط پادشاهان اساطيري، ايجاد شهر در مكان چشمه يا كوه مقدس يا در محل درگذشت يا شهادت شخصيتهاي ممتاز مذهبي و پرداختن به موضوع “آرمانشهر” در متون قديمي، شواهدي مبني بر پيوستگي عميق مفهوم شهر با باورها و اصول ارزشي انسانهاي ايراني هستند. جستجوي واژه شهر در ادبيات منظوم و منثور ايراني، كه خود از مهمترين مظاهر فرهنگي ايراني است، نيز بيانگر جايگاه شهر، به عنوان نمادي از بهشت، در انديشه انسانهاي ايراني است:
ما به فلك بودهايم، يار ملك بودهايم باز همانجا رويم جمله كه آن شهر ماست (مولوي)
معماري در مقياس ساخت بناها نيز در مرتبه معنوي خود نمودي است از تلاش انساني در جهت ايجاد محيطي ايدهآل و ناحيهاي امن و منظم در دل جهاني ناامن و آشفته. در جهانبيني معناگرا، پديد آوردن معماري در واقع كوششي است در جهت آفرينش نمونههاي مصنوع و زميني مكانهاي مثالي مربوط به عالم برتر و جاودانهاي كه در تصورات و باورهاي معنوي آن قوم همواره مورد توجه و تذكر هستند. در اين مرتبه معماري فراتر از مرتبه ملموسات و محسوسات، مظهر امر مقدس و دربردارنده والاترين معناها و حقايق است. معماري دوره تاريخي ايران (از ابتدا تا انتهاي دوره قاجار)، دربردارنده بناها و مجموعه صوري است كه هركدام از پس صورت و كاركرد مادي خود، از باورهاي معنوي جانشين خدا بر روي زمين در جهت خلق جهاني كامل، مطابق صورت الهي آن سرچشمه گرفته و با اشارات نمادين به ارزشهاي معنوي، به زيباترين وجه نمايانگر باورهاي فرهنگي و ارزشهاي ايرانيان هستند. خانه ايراني، تمثيلي از الگوي مثالي مسكن (محل آرامش و سكينه) در بهشت است و باغ ايراني تبلور زميني بهشتي است كه در باورهاي معنوي ايرانيان همواره از آن به خرمي ياد شده و خود اشارتي و بياني است از آيات الهي و يادآور او.
حافظا خلد برين خانه موروث من است اندرين منزل ويرانه نشيمن چه كنم (حافظ)
علاوه بر مواردي كه ذكر شد، در مرتبه مادي و در ساختار كالبدي شهر و معماري نيز با حضور موثر و تعيينكننده عوامل فرهنگي، به ويژه در ارتباط با جهانبيني و نظام اعتقادي ايرانيان مواجه هستيم. در ادامه اين موضوع و در مطلب آينده به ريشههاي فرهنگي معماري و شهر در مرتبه مادي آن خواهيم پرداخت.
…